کنایه از امداد و اعانت و یحتمل که اشارت به آن رسم باشد که چون امری عجیب یا غریب از شخص صادر شود آن شخص را حریف وی دست خود بر دست وی میزند و اظهار خوشی می نماید. (آنندراج)
کنایه از امداد و اعانت و یحتمل که اشارت به آن رسم باشد که چون امری عجیب یا غریب از شخص صادر شود آن شخص را حریف وی دست خود بر دست وی میزند و اظهار خوشی می نماید. (آنندراج)
تهیدست. بی چیز. دست خالی. صفرالید. - امثال: دست تهی روی سیاه، نظیر الفقر سوادالوجه فی الدارین. (امثال و حکم). - دست تهی بازگشتن یا برگشتن، دست خالی برگشتن. بی همراه آوردن چیزی چون سوغات و ره آورد بازآمدن. - ، بی حصول مقصود بازگشتن: وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت. نظامی. - دست تهی بودن، خالی بودن دست. چیزی به دست نداشتن. دست خالی بودن. - ، مسلح نبودن. از آلات حرب چیزی در دست نداشتن: چه مردی کند در صف کارزار که دستش تهی باشد و کار زار. سعدی
تهیدست. بی چیز. دست خالی. صفرالید. - امثال: دست تهی روی سیاه، نظیر الفقر سوادالوجه فی الدارین. (امثال و حکم). - دست تهی بازگشتن یا برگشتن، دست خالی برگشتن. بی همراه آوردن چیزی چون سوغات و ره آورد بازآمدن. - ، بی حصول مقصود بازگشتن: وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت. نظامی. - دست تهی بودن، خالی بودن دست. چیزی به دست نداشتن. دست خالی بودن. - ، مسلح نبودن. از آلات حرب چیزی در دست نداشتن: چه مردی کند در صف کارزار که دستش تهی باشد و کار زار. سعدی